مار میگفت
انسانها از ترسِ ظاهر خوفناکِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم
اما زنبور نمی پذیرفت
مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی که زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیک شد و رو به زنبور گفت
من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی کن
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن بالای سر چوپان نمود
چوپان فورا از خواب پرید و گفت
ای زنبور لعنتی! و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند
اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد
چوپان از خواب پرید
و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
بسیاری بیماری ها و کارها نیز همینگونه اند
و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند